از جمله مسائلی مهمی که همواره فکر و ذهن اندیشمندان به ویژه متفکران فیلسوف را از دیرباز به خود معطوف داشته است، رابطه و تحلیل میان «زبان» و «معنا» بوده است که از زوایای مختلف در علوم مختلف به آن پرداخته شده است. یکی از زوایای مهم بین زبان و معنا، رابطۀ مفهومی و مصداقی و جنبههای اشتراک و افتراق این دو با یکدیگر است که ختم به نظریۀ روح معنا میشود، و سوال بسیار مهمی که در مورد این رابطۀ موجود میان زبان و معنا به وجود میآید که چگونه به الفاظی که در طی هزاران سال مصادیق آنها به کلی تغییر یافته است و نحوههای وجودی دیگری به خود گرفتهاند، چگونه هنوز همان الفاظی که برای آنها بکار میرود، همان است که برای مصادیق اولیۀ آنها بکار میرفته است؟ مثلا لفظ چراغ را ابتدا برای چراغ اولیه وضع نمودند که مصداقی بسیار ساده داشته است و اکنون نیز همان لفظ چراغ را برای وسایل فوق پیشرفتۀ نور دهی استفاده میکنند. که پاسخ این پرسش مهم با نظریۀ روح معنا که دلالت بر آن دارد که الفاظ برای ارواح آنها و بدون در نظر گرفتن خواص مصادیق خارجی آنها وضع میشوند. یعنی لفظ چراغ برای روح معنای روشنایی بخشی وضع شده است. در این مقاله به روش نظری بنیادی، به آن پرداخته میشود. سوال اصلی مورد بحث این است که تحلیل رابطۀ زبان و معنا چگونه است؟ پاسخ به این سوال مهم میتواند مقدمهای باشد برای ورود به مباحث نو پدید مسائل فلسفی به ویژه فلسفۀ تحلیلی.